گنجور » صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ...
غزل شمارهٔ ۱۹۵۵. این خار غم که در دل بلبل نشسته است. از خون گل خمار خود اول شکسته است. این جذبه ای که از کف مجنون عنان ربود. اول زمام محمل لیلی گسسته است. پای شکسته سنگ ره ما نمی شود. شوق تو مومیایی پای شکسته است. بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست. شبنم به روی گل به امانت نشسته است. از خط یکی هزار شد آن خال عنبرین. دور نشاط نقطه به پرگار بسته است.